پرویز پرستویی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون در اینستاگرام خود نوشت:
دیروز به مادرم زنگ زدم.
بعد از مرگش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم،
نمی خواهم ارتباطمان قطع شود. هر وقت دلم هوایش را میکند بهش زنگ میزنم ...
تلفنش بوق میزند ....
بوق میزند ...
بوق میزند ...
وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است ....
الان چند سال میشود هر وقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم.
شماره بیرون را هم ندارم که زنگ بزنم بگویم به مادرم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده
دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته بیرون .....
امروز بهش زنگ بزن ....
برو پیشش ....
باهاش حرف بزن ....
یک عالمه بوسش کن ....
صورتتو بچسبون به صورتش ....
محکم بغلش کن ....
بگو که دوستش داری ....
و گرنه وقتی بره بیرون خیلی باید دنبالش بگردی،خیلی.....
باور کنید بیرون شماره ندارد...
کودکی در گوشه ای کز کرده بود ..
آتشی روشن ز کاغذ کرده بود ..
...
سوز سرما بود و کودک بی لباس ..
صورتش سرخ و نگاهش آس و پاس ..
...
صد تَرَک در دستهای کوچکش ..
خط پیری بر جبینِ کودکش ..
...
ضَجّه می زد ناله را در خویشتن ..
دردِ یک صد ساله را در خویشتن ..
...
ابر می بارید و سرما بس عجیب ..
باد هم شلاق می زد نانجیب ..
...
رهگذر ها جملگی در کارِ خویش ..
یک به یک گمگشته در افکار خویش ..
...
زین میان یک تَن به کودک خیره بود ..
غصه ی کودک به جانش چیره بود ..
...
اشک در چشمان مستش حلقه بست ..
بر سر کودک کشید از مهر دست ..
...
مثل یک مجنون لباسش را درید ..
اشک ریزان بر تن کودک کشید ..
...
کودک بی چاره با یک آه سرد ..
با صدایی زخمی از چنگال درد ..
دیده بالا برد و با آن مرد گفت ..
از خدا کُت خواستم او هم شنفت ..
...
با خدا فامیل نزدیکید نیست ؟..
از کنار او مرا دیدید نیست ؟..
...
گفت آری بنده ی اویم رفیق ..
گر چه طاعت را از او کردم دریغ ..
...
خنده بر لبهای کودک نقش بست ..
داد بر آن مرد اشک آلود دست ..
...
گفت می دانستم از انجام کار ..
نسبتی داريد با پروردگار
ﺯﻭﺩﻣﺴﺘﻢ میکندﭼﺸﻤﺖ،ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴت ...
دﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﮐﻤﺘﺮﺍﺯ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺗﺎﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣیکنی ﺳﺮﮔﯿﺠﻪ میگیرﺩ ﻣﺮﺍ ...
ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺷﺮﺍﺏ ﮐﻬﻨﻪ ﻫﻢ ﻣﺮﻏﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺗﻮﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻋﺠﺐ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﻦ ﺩﺭﺁﻏﻮﺷﺖ ﮐﻪ میگیرﻡ،
ﺩﻟﻢ ﺁﺷﻮﺏ ﻧﯿﺴت ...
ﺗﻮﭘﻠﻨﮕﯽ، ﺣﺎﻝ ﺻﯿﺪﺕ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﻣیکنی ...
ﺗﻮﯼ ﭼﻨﮕﺖ ﻫﯿﭻ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﻩ ﺍﯼ ﻣﺤﺠﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﭼﻨﮓ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺑﺰﻥ ﺑﺮﻧﺮﻣﮕﺎﻩ ﮔﺮﺩﻧم ...
ﻟﺞ ﻧﮑﻦ ﺻﯿﺎد، ﺍﻣﺸﺐ ﺣﺎﻟﻢ ﺍﺻﻼ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ. . . .
داشتم زندگیمو میکردم که یهویی:
پیدا شـد
آشنا شـــد
دوست شـــد
مهر شـــــــــــــد
گرم شــــــــــــــــــد
عشق شــــــــــــــــــــــــد
یار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
بد شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
رد شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
سرد شــــــــــــــــــــــــد
غم شــــــــــــــــــــــد
بغض شـــــــــــــد
اشک شـــــــــد
آه شــــــــــد
دور شـــــد
گم شـــــد
تمام شد
.
تــــــجربه شـــــْد....